نوشته اصلی توسط
smag
با سلام وقت بخیر دختری 31 ساله هستم که
می خواستم ازدواج کنم ولی به علت برخی شرایط مانند خواهر بزرگتر از خود داشتن در منزل و مخالفت خانواده به برخی از مسائل خواستگارهایم و نیز وجود خواهری بزرگتر - والدینم مخالفت می نمایند
ولی بنده شرایط را قبول دارم و نمی توانم چیزی بگویم. ولی در مقابل با همکارم رابطه ای دوستانه گرفتم و همه مسایلم را با او در میان میگذارم او نیز مجرد است احساس گناه شدیدی دارم که با فرد بخصوص یک اقا ارتباط گرفتم ولی احساس تنهایی کردن بنده را وادار به این ارتباط میکند و نیز هر روز بدتر از روزهای قبل میشوم و ناراحتتر و افسرده تر و تبدیل به یک فرد عصبی شده ام لطفا بنده را راهنمایی بفرمایید تا از این تنهایی و افسردگی خودم را نجات دهم. تا حدی احساس تنهایی دارم که موقع عبادت تمایل فقط میگویم خدایا کاش تو بغلم میکردی دلم ارام میشد